سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
خورشید جبهه بدر(یادبود شهید عبدالحسین برنسی)
نویسنده : یاسر رحمانی
تاریخ : شنبه 92 اردیبهشت 21
زمان : ساعت 2:20 عصر


کنون اجازه گرفتم به خون کشم دل را
و تا کرانه بحر جنون کشم دل را
دوباره بسته ام از غم به کوچه ها حجله
نسیم خاطره ام رفته تا لب دجله
هوای امشب من مثل لیله القدر
که روشن از رخ خورشید جبهه بدر است
همو که فاتح بدر و حنین بگزیدش
به اذن فاطمه عبدالحسین نامیدش
همو که فاتح میدان کار و زحمت بود
طلایه دار جهاد و بلند همت بود
همو که اسوه عشق و نماد پاکی بود
تمام هستی او یک لباس خاکی بود
فزون تر از همه بر فاطمه(س) ارادت داشت
همیشه در دل خود حسرت شهادت داشت
گره زکار فروبسته اش شبی وا شد
به لطف اشک سحر درد او مداوا شد
دمی که آینه از خون او مکدر گشت
نسیم صبح ظفر از دمش معطر گشت
عروج کرد و تنش در کنار دریا ماند
از آن پرستوی عاشق فقط پری جاماند
شبی که از سفر کوی یار باز آمد
چو کوه رفت و شبیه غبار باز آمد
اگر چه رجعت او عاقبت میسر گشت
ز حسن یوسف او پیرهن فقط برگشت
نوشت دست قلم بهر حسن خاتمه ام
که من شبیه برنسی گدای فاطمه ام




برچسب ها: شهدا (8)، | نظر


باز جبهه...
نویسنده : یاسر رحمانی
تاریخ : سه شنبه 92 اردیبهشت 3
زمان : ساعت 4:45 عصر

 

بازجبهه؛بازسنگر،باز جنگ


خاطرات تلخ و شیرین و قشنگ


فرصت از آینه بردن غبار


اول پاییزگفتن از بهار


دیدنیها را شنفتن مشکلست


از عملها حرف گفتن مشکل است


جنگ ما هرگز برای نان نبود


یا فقط آزادی ایران نبود


جنگ ما جنگ  دفاع از خاک نیست


این چنین جنگی که هرگز پاک نیست


جنگ ما حق بر علیه باطل است


گر چنین باشد مرادت حاصل است


جنگ ما راه رسول الله بود


خود جهاد فی سبیل الله بود


حرف رهبر را اطاعت فرض بود


گفته های او ملاک و مرز بود


جبهه معنای دل شیدایی است


امتداد خط عاشورایی است


جبهه سر البلا للولاست


هر کران تا هرکرانش کربلاست


رمزپیروزی و فتح جبهه ها


کار و زحمت بود اما بی ریا


کارها تنظیم با وقت نماز


بهترین تفریحمان راز و نیاز


قلبها آکنده از احساس بود


سکه رایج فقط اخلاص بود


لقمه هامان پاک پاک پاک بود


رنگ سال ما به رنگ خاک بود


هیچ کس خشک و زخود راضی نبود


این دعای دستها بازی نبود


هیچ کس دلبسته دنیا نبود


چفیه مخصوص مراسمها نبود


خوب بودن بین جبهه باب بود


واقعا آنجا حسین ارباب بود


گریه و سوز نماز شب چه شد


نیت محض رضای رب چه شد


راستی یار پیمبر کیست من؟


راستی سرباز رهبر کیست من؟


از بسیجیها چه می دانیم؟  هیچ


از شهیدان ما چه می دانیم؟هیچ


ما ندیدیم رفتن فرمانده را


بچه های روی مین جامانده را


ما نمی دانیم بغض درد را


مادر تنها و آه سرد را


درس ایثار حسین ما چه شد


زحمت پیر خمین ما چه شد


کاش قدری هم صداقت داشتیم


تا شهادت را لیاقت داشتیم


عشق بازی را نفهمیدیم حیف


با پرستوها نکوچیدیم حیف


عشق را تیر خلاصی می زنیم


جبهه را عنگ سیاسی می زنیم


نی که در دل قصد قربت کرده ایم


ما به این تقویم عادت کرده ایم




برچسب ها: شهدا (8)، | نظر


آی قصه ،قصه، قصه
نویسنده : یاسر رحمانی
تاریخ : دوشنبه 92 اردیبهشت 2
زمان : ساعت 4:41 عصر

آی قصه،قصه،قصه،یه قصه ای که راسته

قصه که نه درد دل،ازیه دلشکسته

راس راسی خیلی وقته ازشهدانخوندم

الان چه جوری اینجام؟خدامی دونه موندم!

میاین بریماونجاکه دلامی شه صیقلی

هرکی میادبادلش،پربزنه... یاعلی

حالایه آفتاب داغ،یه خاکریزویه صحرا

یه گردان بسیجی،یه سربند یازهرا

یه روضه خون که روضش؛ماجرای یه کوچست

اگه می خوای بدونی اینجا کجاست؟شلمچست

راستی عجیب نیست که بعدروضه مدینه

جای تموم زخما رو پهلو بود و سینه

بین شماکسی هست نرفته باشه مکه

پس حالا با ما بیاد برا طواف فکه

میون میدون مین یه تابلوهست میبینی

نوشته روش مقتل سیدمرتضی آوینی

حالابراکربلادل کی هوائیه

بلندبگه یاحسین تابریم طلائیه

اینجاروکه می بینین یه تیکه ازبهشته

هرکی حسینی شده همینجااسم نوشته

حاج ابراهیم همت،خرازی و باکری

حاج احمدکاظمی،شهید حسن باقری

طلائیه انگاری هنوزداره مشتری

شهیدمحمدزاده،نورعلی شوشتری

اونکه واسه شهادت دلش همیشه تنگه

بی شهدا زندگیش خالی ازآبورنگه

بگذریم ازجبهه وخاطره های دیروز

بزاربراتون بگم ازقصه های امروز

راستی شما می دونین شیمیایی یعنی چی

یتیمی وغصه بی بابایی یعنی چی

سخته واسه یه دخترکه دخترشهیده

حتی واسه یه بارم اون باباشو ندیده

تاحالازخم زیرپامصنوعی رودیدین

یامزه نشستن روویلچروچشیدین

آه ازدل خالی ازیه روزخوش کشیدین

ازباباتون وقتیکه موجیه فحش شنیدی

مادرمفقوداثردیدین چه حالی داره

دیدین که داغ جوونچی به سرش میاره

پرسیدن ازاونایی که پدرشهیدن

بعدجگرگوششون ازماهاچی شنیدن

یکی میگه که بنیادبهش همه چی داده

اون یکی میگه دولت چی داده وچی داده

خدامیدونه دلش چقدرزطعنه ریشه

آخه یکی نیست بگه هیچی پسرنمیشه

خداچه صبری داده به همسرشهیدا

اونا که عمری شدن دربه درشهیدا

زن جوون وچندتایتیم قدونیم قد

سختی کارخونه مشکل رفت وآمد

القصه زشته که ماچشمامونوببندیم

تا کسی ازشهیدامیگه بهش بخندیم

اگه می خواین بدونین مشی ومرامشونو

بیاین براتون بگم تیکه کلامشونو

هرکی می خوادکه باشه توسایه هدایت

بایدکه صف ببنده پشت سرولایت

 

 




برچسب ها: شهدا (8)، | نظر


گمنام
نویسنده : یاسر رحمانی
تاریخ : شنبه 92 فروردین 31
زمان : ساعت 12:47 عصر

گمنام شدم که راه را گم نکنید

در این شب تار ماه را گم نکنید

گمنام شدم تا که در این عصر گناه

کاشانه و سرپناه را گم نکنید

شادی روح شهدای گمنام صلوات




برچسب ها: شهدا (8)، | نظر


شعر یادواره شهید عبد الحسین برونسی
نویسنده : یاسر رحمانی
تاریخ : سه شنبه 91 اردیبهشت 19
زمان : ساعت 6:54 عصر

خوشا بحال شهیدی که سوی او برود...

برای دیدن ادامه مطلب اینجا کلیک کنید




برچسب ها: شهدا (8)، | نظر بدهید


مرد عمل
نویسنده : یاسر رحمانی
تاریخ : شنبه 89 تیر 12
زمان : ساعت 8:26 عصر
باشهیدان آنکه پیمان بسته است
کی زدشنام حسودان خسته است
آنکه زلفش زد به عاشورا گره
رشته حب از جهان بگسسته است
الذین آمنو!بی صالحات
حبل قرب حضرتش بگسسته است
عاشق مولا شدن با حرف نیست
آنکه شد مرد عمل وارسته است
ای برادر قائدین را کن رها
مرد ره آن نیست کو بنشسته است
معنی انا هدیناه السبیل
این بود راه خدا برجسته است
بی گمان اندر صراط حق بود
آنکه دل را بر ولایت بسته است



برچسب ها: شهدا (8)، | نظر بدهید


روزگار جنگ
نویسنده : یاسر رحمانی
تاریخ : یکشنبه 89 اردیبهشت 5
زمان : ساعت 1:53 صبح

 

روزگاری در حضورت آبرویی داشتم

دائم ازچشم ترم آب وضویی داشتم

روزگاری هرچه میدیدم خدابودوخدا

روز وشب از حسن رویت کفتگویی داشتم

روزگاری بی تو این دل لحظه ای طاقت نداشت

باتو انس باصفاوهم نکویی داشتم

همرهانی داشتم اهل سحر اهل بکا

باشهیدان در پی تو جستجویی داشتم

رفته از یادم که من اهل شلمچه بوده ام

تابپوشم رخت خونین آرزویی داشتم

جامه خاکی زتن رفت و شدم دنیا زده

نیست یادم بر شهادت های و هویی داشتم

از غم جاماندنم آن روز های بعد جنگ

همچو مولا استخانی درگلویی داشتم

حال اینجا بار دیگر بوی جبهه میدهد

یعنی آنجایی که از حق رنگ و بویی داشتم

مثل آن شبهای قدر ای جبهه با ما کن صفا

مثل آن روزی که من هم آبرویی داشتم

در حریم میکده رزق دلم را کم مکن

آخر ای ساقی من از این خم سبویی داشتم




برچسب ها: شهدا (8)، | نظر بدهید



مرجع دریافت قالب ها و ابزارهای مذهبی
Design By : Ashoora.ir


 

پایگاه جامع عاشورا