سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نیمه جان
نویسنده : یاسر رحمانی
تاریخ : دوشنبه 92 خرداد 13
زمان : ساعت 11:37 عصر

 

 

بگیر از من این نیمه جان مرا

ز من بشنو آه و فغان مرا

من آن مرغ باغ بهشتم که خصم

در آتش فکند آشیان مرا

رهایم کن از بند این  خاکدان

که سندی بریده امان مرا

گرفت آن چنانم به باد کتک

که بشکسته چند استخوان مرا

همان استخوانی که بیرون زده

ربوده زمن خواب و نان مرا

مرا می زند تازیانه و بعد

دهد ناسزا خاندان مرا

و آنقدر قوت و غذایم کم است

که برده زجسمم توان مرا

همان تکه نانی که آورده است

پر از زخم کرده دهان مرا

چنان آب گشته تنم در قفس

که دیگر نیابی نشان مرا

زبس بر زمین جُسته ام مرگ را

ببین قد مثل کمان مرا

شرار عطش خیز زهرجفا

بسوزد همه دودمان را

خدیا نصیب بدان هم مکن

کسی مثل این میزبان مرا

 

 




برچسب ها: امام کاظم(ع) (3)، | نظر


باب الحوائج
نویسنده : یاسر رحمانی
تاریخ : جمعه 91 خرداد 26
زمان : ساعت 8:7 عصر

 

آن کعبه ای که قبله گاه عالمین است

خود قبله ای دارد که نامش کاظمین است

بال ملک جارو کند صحن و سرایش

جبریل دربان است بر باب الرضایش

اینجا بهشت است و به جنت راه دارد

زائر برای بازگشت اکراه دارد

آنجا قیاسی بین خوب و بد نگردد

هرگز گدایی دست خالی ردنگردد

امشب بیا بار دگر ماتم بگیریم

بادل میان صحن مولا دم بگیریم

باب الحوائج ساکنان شهر طوسیم

همسایگان حضرت شمس الشموسیم

مانوس با مهر شما جان و تن ماست

عمریست طوق عشقتان در گردن ماست

ماآمدیم اینجا دوباره پربگیریم

باید برایت گریه را از سر بگیریم

با یاد آن زندان که درآن پیر گشتی

افسردی و هم ناله با زنجیرگشتی

بایاد وقتی که تورا دشنام دادند

تو صبر کردی نام تو کاظم نهادند

بایاد آن گونه که نیلی شد زسیلی

بایاد جام زهر و رنگ سبز و نیلی

تصویری از کرببلا ترسیم کردی

لب تشنه جانت را به حق تقدیم کردی

 

 

 




برچسب ها: امام کاظم(ع) (3)، | نظر


شهادت امام کاظم(ع)
نویسنده : یاسر رحمانی
تاریخ : دوشنبه 90 تیر 6
زمان : ساعت 12:8 عصر

 

یارب به زندان بلا برلب رسیده جان من

اشک غریبی می چکد ازدیده بر دامان من

گرچه اسیر ظالمم، اما امیر عالمم

حور و قصور وانس و جن فرمانبر فرمان من

با اینکه زار و خسته ام؛ در کنج محبس بسته ام

اما گره های گران باز است با دستان من

رسم اسارت را ببین –حجم جسارت را ببین

حرمت نمی دارد نگه این خصم بد پیمان من

می آزماید او چرا باسنگ شهوتها مرا

غافل بود از اینکه چون آهن بود ایمان من

رقاصه وارد شد به من،بگذشت چندی زین مهن

از آنهمه مهجوریم او هم شده حیران من

وقت سحر سیلی زند، بر این رخ نیلی زند

افطار با مشت و لگد سندی کند احسان من

زنجیر و کند وسلسله-دشنام و رقص و هلهله

عالم ندیده ظالمی مانند زندانبان من

آنقدر از غم تا سحر می ریخت اشکم از بصر

تاعاقبت گردید زهر کین بلا گردان من

باید که ناله کم کنم،کمترفقان ازغم کنم

زیرا که امشب از جنان زهرا بود مهمان من

 




برچسب ها: امام کاظم(ع) (3)، | نظر بدهید



مرجع دریافت قالب ها و ابزارهای مذهبی
Design By : Ashoora.ir


 

پایگاه جامع عاشورا