علی در دل کعبه گهری شد؛و چه نیکو سحری شد؛ و القصه سه روزی سپری شد.خلائق همه در حال طواف است ونگاه همگان سوی شکاف است ؛وناگاه کسی گفت ببینید ؛عروس نوه عبد مناف است،ندیدید که چون شد ؟و زدیوار برون شد؟زحیرت همه را عقل جنون شد،و دیدند سوی خانه روان بود و سه روز دگر از دیده مخلوق نهان بود،زچیزی نگران بود.چرامی نکند باز دوچشم و نگه غیب نمارا؟
دل فاطمه زین غصه شکستست؛به کاشانه نشستست،و در بر همه بستست؛که ناگاه بدو گشت اشارت،ورسید از سوی الله بشارت،که برخیز؛دگر غصه سر آمدو دعارا اثر آمدوبهر تو چه نیکو خبر آمدوصدایی ملکوتیست که از پشت در آمد،که گشایید به من باب،منم بر دلتان تاب،منم دلبر ارباب،منم صاحب مسند،منم حامد احمد،منم خواجه لولاک محمد،کنون آمده ام تا برهانم ز غم و رنج شمارا.
امینم،خدا را بخدا حبل متینم،و سر سلسله اهل یقینم، کنون آمده ام تا که نه طفل تو همه خویش ببینم،بشد فاطمه مدحوش و خود کرد فراموش ،ولی را به نبی دادو محمد بگرفت و زشعف نفس خودش را همه بگرفت در آغوش،علی چشم گشود و به لبش ذکر خدا بود ،پس از حمد و ثنای احد واحد معبود ،همی کرد نگاهی به رخ احمد محمود ،بینداخت به دل شور و نشورش،صحف خواند و زبورش،زتورات و زانجیل بخواند آیه نورش،جهان گشت همه محو تجلی ظهورش،و خواند از طرف خالق رحمان،ولی پیشتر از بعثت جانان،ز نازل نشده مصحف یزدان،ز بر آیه قرآن،که قد افلح او نیست ،مگر شیعه مارا.
برچسب ها: امام علی(ع) (10)، | نظر